ضحاک با خبر شد و فرانک مجبور شد به کوه البرز پناه ببرد و در آنجا عابدی بود که فریدون را به او سپرد.وقتی 16 ساله شد مادر داستان زندگیشان را به او گفت.ضحاک سندی تهیه کرد دال بر اینکه حکومتش دائمی بماند و همه بالاجبار و از ترس امضاء کردند در آن میان شخصی به نام کاوه خواستار کمک شد و ضحاک بالاجبار مجبور شد جلو ی همگان خواسته ی او را قبول کند .کاوه خواستار این بود که آخرین پسرش خوراک ماران ضحاک نشود .
ضحاک قبول کرد و خواست کاوه هم امضاء کند .با خواندن مطالب کاوه آن را پاره کرد و قبول نکرد و دست پسر خود را گرفت و بیرون آمد.
و تصمیم به مقابله با ضحاک را گرفت و فریدون را پیدا کردند و عزم جنگ کردند و با گرز شبیه سر گاو که در دستان فریدون بود و قرار بر کوبیدن بر سر ضحاک بود پیش رفتند. در جنگی که در گرفت فریدون ضربه ی آخر را میخواست به سر ضحاک بزند که ندا آمد نزن هنوز وقت مرگش نرسیده .ضحاک را بست و به مردم خبر داد که نگران نباشید ضحاک زندانی است
Art.tourisem and hairdresser...
برچسب : نویسنده : sarapoloo بازدید : 48