رستم او را شکست داد و وارد مازندران شد و اولاد میخواست جای کیکاووس را نشان دهد ولی رخش شیهه ای برآورد و کیکاووس صدای رهش را شنید و خوشحال از اینکه رستم آمده.وقتی همدیگر را پیدا کردند راز بینا شدنشان را گفتند که با خون جگر دیو سپید بر روی چشمان آنها ریخته شود.رستم خواست که با دیو سفید بجنگد
Art.tourisem and hairdresser...برچسب : خوان ششم رستم,داستان خوان ششم رستم,شعر خوان ششم رستم, نویسنده : sarapoloo بازدید : 159