Art.tourisem and hairdresser

متن مرتبط با «داستان پادشاهی ضحاک» در سایت Art.tourisem and hairdresser نوشته شده است

داستان رستم و سهراب

  • افراسیاب با خبر میشود که سهراب پسر رستم است و در فکر فرو میرود که تنها فردی که میتواند رستم را از میان ببرد از هم نژاد خودش است. از آن طرف سهراب به مادر اصرارا میکند که از پدرش بشنود.مادر کسی را از ایران نمیشناخت تا سهراب را روانه کند و میترسید پسر ت, ...ادامه مطلب

  • ادامه داستان شاه هماوران

  • رستم به دنبال کیکاووس میرود در مسیر گرسنه میشود شکار کرده و غذا خورده و رخش را آزاد میکند تا بچرخد و خود میخواد.از بخت بد چند نفر از اهالی سمنگان رخش را دیده و گیر میاندازند و با خود به شهر میبرند.رستم بیدار شده و با ندیدن رخش خود را به اولین آبادی که همان سمنگان است میرساند.خود را به شاه سمنگان معرفی میکند و او از رستم پذراتی کرده و اسبش را به او باز میگرداند. ولی شب در بستر رستم زنی را در بالای سر خود میبیند که او کسی نبود جز دختر شاه سمنگان تهمینه بانو.تهمینه با شنیدن از بزرگ مردی رستم ندیده عاشق رستم میشود و رستم او را در بستر خود میپذیرد و سهراب ثمره ی این وصلت است. رستم موقع رفتن نشانی به تهمینه میدهد که اگر فرزند دختر شد به موهایش ببند و اگر پسر بر بازوان اش . و اینگونه شد که در داستانها جلوتر به داستان غم انگیز رستم و سهراب خواهیم رسید,ادامه داستان نقاشی شاهزاده خانم ...ادامه مطلب

  • پادشاهی منوچهر نوه ی ایرج

  • منوچهر پس از مرگ فریدون و به پاس مراسم سوگ و عزای او، شاه می شود و از همه می خواهد که آنها نیز متکی به آن منبع فیض جاودانی باشند و راه فریدون دادگری، را آدامه دهند  و او پس از ذکر هنرهای نمایان و فره ایزدی که دارد و دینداری و می نهد و بر تخت سلطنت تکیه می زند و بزرگان و سپاهیان به شاهی بر او تهنیت و مبارک باد میگویند سام از منوچهر میخواهد که سرکوب کردن دشمنان را به او بسپارد. چون ایشان انتقام خون پدربزرگش ایرج را از سلم و توس 2 پسر دیگر فریدون که به خاطر حسادت به ایرج بر سر پادشاهی ایران او را کشتند گرفت. منوچهر پسر دختری ایرج بود, ...ادامه مطلب

  • ادامه داستان منوچهر

  • زال با مبدا صحبت کرد و چاره خواست و بعد نامه ای به پدر نوشت.پدر با ستاره شناسان در باب ازدواج رودابه و زال سخن گفت و آنان گفتند فرزندی از این دو بوجود میآید که حافظ ایران و توران را مغلوب میکند. سام وقت خواست تا به منوچهر اعلام کند.دست بر قضا منوچهر به فکر از بین بردن مهراب و کابل شده بود. سیندخت مادر رودابه زنی خوب بود که هم با سام صحبت کرد راجبه دلدادگی دختر و با قسمت جنگیدن  اتمام حجت کرد. مهراب نیز از دست بی آبرویی های دختر بسیار عصبی شده و در صدد تنبیه ایشان شد, ...ادامه مطلب

  • پادشاهی طهمورث پسر هوشنگ

  • او نیز مثل پدرش با هوش بود و با داشتن وزیری خردمند به نام شهر سپ توانست استفاده از ماکیان و اهل کردن حیوانات وحشی و بکار گرفتن آنها در سپاه خود بیاموزند . و به مردم خود شکار و استفاده از ماکیان را آموزش داد.به قدرتی رسید که توانست با جادو بر دیوان غلبه کند.ولی بعد از مدتی دیو ها لشگر کشی کردند و خواستار جنگ با وی شدند که باعث شکست دیوان شد. دیوان اسیر شده امان خواستند به شرطی که چند زبان و نوشتن را  به طهمورث یاد بدهند. , ...ادامه مطلب

  • پادشاهی جمشید پسر طهمورث

  • 700 سال حکومت کرد.و در زمان ایشان مردم به آهن دسترسی داشتند و کلاه خود و  زره آهنی داشتند. آب را با خاک در آمیختند و خشت ساختند.کاخ ساختند.از گیاهان دارویی استفاده میکردن.کشتی ساختند. زندگی ایرانیان بهتر و بهتر میشد در زمان این پادشاه در اول بهار تاجگذاری کرد و نوروز بوجود آمد تا اینکه جمشید ادعای تخدیر کرد و فر ایزدی روی از او گرفت و ثمره بی خردی جمشید فردی به نام ضحاک یا آژدی هاک شد.    , ...ادامه مطلب

  • پادشاهی ضحاک بعد از جمشید

  • دیوی در شکل فرد خوبی نمایان میشود و خوراکی های خوشمزه برای ضحاک درست میکند  و پادشاه خواست حاجتی از او برآورده سازد .آن دیو خبیث خواستار بوسه زدن بر شانه های پادشاه میشود . که ناگهان 2 مار بزرگ از شانه های ضحاک رشد کرد و هر چه قطع میشدند دوباره رشد میکردند. دوباره دیو خبیث به عنوان پزشک میآید و پیشنهاد تازه و درمان را به ضحاک میگوید که به آنها غذا بده تا آرام بگیرند. ضحاک جمشید را در کنار رودخانه ای پیدا کرد و با شمشیر او را به دو نیم کرد و پادشاهی ایران را بدست گرفت .جمشید 2 دختر داشت که ضحاک آنها را اسیر کرده بود و مجبور بودند پرستاری ماران روی دوش ضحاک را,پادشاهی ضحاک,پادشاهی ضحاک در شاهنامه,پادشاهی ضحاک هزار سال بود,پادشاه ضحاک,داستان پادشاهی ضحاک,اندر حدیث پادشاهی ضحاک تازی ...ادامه مطلب

  • زادن فریدون در زمان ضحاک

  • فردی آزاد مرد به نام آتبین ایرانی تبار و از تبار طهمورث و کیانی بود  و فرانک مادر فریدون از ترس ضحاک فراری شدند ولی پدر فریدون به دام افراد ضحاک افتاد و مادر وی را به فردی به نام برمایه که کشاورزی بود سپرد تا فرزندش در امان بماند و بزرگ شود ضحاک با خبر شد و فرانک مجبور شد به کوه البرز پناه ببرد و در آنجا عابدی بود که فریدون را به او سپرد.وقتی 16 ساله شد مادر داستان زندگیشان را به او گفت.ضحاک سندی تهیه کرد دال بر اینکه حکومتش دائمی بماند و همه بالاجبار و از ترس امضاء کردند در آن میان شخصی به نام کاوه خواستار کمک شد و ضحاک بالاجبار مجبور شد جلو ی همگان خواسته, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها